همیشه کسی که دلتنگ میشد من بودم :) تا میومدم بگم، میشدم بی منطق ترین و بی فکر ترین که درک نمیکنه حالا اون وسطا چندتا چیزای دیگه هم بار میشد و دلخوری پشت دلخوری قهر میکرد و جواب نمیداد :) بعدم میگفت من نمی رسم من سرم شلوغه من کار دارم و کلی حرف که پشت سر هم ردیف میشد که اصلا نمیخوام بگم که آخرسرم تصمیم به جدایی گرفت و خسته شد و ظاهرا بدون من حالش خیلی خوب بود :) فقط مشکل من بودم که نمیتونستم با قصیه کنار بیام و باور کنم که نیس.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت